بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بهانه ما بهار

به دعوت دوست خوبم مامان فرنیا

1- بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ جدا شدن از عزیزانم 2- اگر 24 ساعت نامرئی میشدی، چی کار میکردی؟ به همه فضولی های بی پاسخم پاسخ میدادم....... 3- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ اکسیرجوانی 4- از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه و عقاب کدامیک را دوست داری؟  گربه و اسب 5- کارتون مورد علاقه دوران کودکیت؟  ممل 6- در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ اونقدر عاشق آشپزی ام که غذاهایی هم که توش تبحر ندارم رو هم با روش خودم میپزم(اخر اعتماد به نفس.........)   ٧- اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ سکوت و خودخوری   ٨- با مرغ، د...
27 خرداد 1392

بهار اینروزها

  و چقدر عاشقانه تلاش میکنی برای به حرکت افتادن.....باورم نمیشود پنج ماه و نیمه شده ای و مثل بره های کوچولو روی چهار دست و پایت میایستی و شنا میروی . اینروزها اماده میشوی برای چهار دست و پا رفتن انگار غلت غلت ها دیگر راضی ات نمیکند           دیر نوشته 15 دی 91 ...
25 خرداد 1392

شیرین ترین لحظه مادر بودنم

    یک روز از انروزهای به قول بعضی ها تکراری خیلی ناگهانی میفهمی که هیچ چیز به جز تو تکرار نمیشود حتی کودکت  که مثل هر روز از خواب برمیخیزد و شیر میخورد و تعویض میشود و شلوغ میکند وروزت را شب میکند حتی او هم کارهای  امروزش را ماهرانه تر از از دیروز انجام میدهد و این تو هستی که در حال تکراری:موهای ژولیده چشمان پف کرده از شب نخوابیده، لباس هایی که بوی شیر و استفراغ میدهد....... تند تند خانه را جمع و جور میکنی و بچه ات پشت سرت میآید و تند تند به هم میریزد و میریزد و میریزد  و تو باز جمع میکنی و ساعت هم تند میگذرد.صبحانه نخورده وقت نهارش میرسد در اشپزخانه که هستی هی نق میزند که از دیوار چینی که با پشتی جلوی در ا...
25 خرداد 1392

فرشته کوچک خانه ما

  صدای قران و اذان که میآید آنچنان گوش دل میسپاری که انگار صدای آشنای خدا را میشناسی باورم نمیشد اگر با چشم های خودم نمیدیدم کودک پر انرژی و بی ارامم چند دقیقه چطور سر جایش میخکوب میشود وتا عرش میرود   فرشته کوچک من دست های کوچکت را هر باری که با شنیدن صدای اذان به نشان دعا بالا میآید میبوسم     دیر نوشته 5 اسفند 91 ...
25 خرداد 1392

.......نه ماه به اندازه روزهایی که انتظار امدنت را میکشیدیم

  عزیز نه ماه ام نه ماه است نشسته ایم به تماشایت به اندازه روزهایی که لحظه لحظه اش به شوق رفتن به سونو گرافی و چند ثانیه دیدنت از پشت پرده های تیره میگذشت به اندازه روزهایی که تکان تکان هایت تنها مسکن روحمان بود ازنگرانی سلامتت روزهایی که آرزو میکردیم نفس نفس هایت را ضربان قلبت را و انگشتان کوچک دست و پایت را با گوش ها و چشم ها و دستهای خودمان شماره کنیم و چقدر آرزو داشتیم آنروزها که زود تر بیایی و ببینیم و لمست کنیم و آرام بگیریم لحظه های انتظارمان را   خدیا ترا سپاسگذارم به خاطرتمام این روزها به خاطر این دو نه ماه          دیر نوشته 29 فروردین 92 ...
25 خرداد 1392

اولین بهاری که بهار با ماست

  بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبود آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از اوست *** بهارم، دخترم، نوروز آمد تبسم بر رخ مردم کند گل تماشا کن تبسم های او را تبسم کن که خود را گم کند گل *** بهارم، دخترم، دست طبیعت اگر از ابرها گوهر ببارد و گر از هر گلش جوشد بهاری بهاری از تو زیبا تر نیارد *** بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح امیدی می دمد...
25 خرداد 1392

شش ماهه شیرین تر از جانمان

  امروز به یاد 29امین روز تابستان امسال سجاده شکر میاندازیم و 180 روز پدر و مادر شدنمان را جشن میگیریم امروز یاد میکنیم از روز تولدت روزی که فرشته کوچکی را ازآغوش خداوند به امانت گرفتیم و دعا میکنیم رسم اماننتداری رابه درستی به جا آورده باشیم امروز می نشینیم به سجاده شکر ترا داشتن و دانه دانه تسبیح زیباییهای بی حدت را ذکر میگوییم و بوسه میزنیم بر مهر مهربانی پروردگارمان که عشق را این ودیعه آسمانی را اینچنین بی دریغ  به ما ارزانی داشته است ودستهایمان را در دستهای کوچک تو حلقه میکنیم و بالا میاوریم و اشک میریزیم به بهانه تمام کاستی های زمینیمان که اگر مادر و پدر خوبی نبودیم... که اگر کم گذاشتیم... که اگر ...
25 خرداد 1392

جشن دندون موش موشکم

  11 اردیبهشت امسال با خاله هات و زندایی هات ودوستای مامانی و کلی نینی جمع شدیم دور هم و رویش اولین دندون موشی هاتو جشن گرفتیم البته شما خیلی بیحال بودی و کلی گریه کردی و درست چند دقیقه قبل از شروع جشن خوابیدی ولی به هر حال این رسم قدیمی رو برات انجام دادیم تا به قول مامان بزرگا راحت تر دندون درآری کوچولو           دیر نوشته ١١ اردیبهشت ٩٢ ...
25 خرداد 1392

اولین روز پدری که پدر هستی

  همسرم     امروز در حضورگل زندگی مان بوسه میزنم بر دستانی که خستگی ناپذیر تلاش میکنند تا او بی دغدغه خنده کند ........   و نگاه عاشقانه ام را می اندازم در چشم هایی که بی محابا با تمام مشقت ها جنگیده است تا جمع سه نفره مان اینگونه بر قرار باشد........   امروز دستانت را به دستان کوچک بهار میسپارم و غنچه سرخ لبهایش را میگذارم بر دستهای پدرش تا اولین بوسه های زندگیش را بر روی گرم ترین و امن ترین دستهای دنیا تمرین کند      اولین روز پدری که پدر هستی مبارکت باشد               سوم خرداد 92 ...
25 خرداد 1392